چيزي كه مي‌بينيد همان چيزي است كه مي‌پذيريد


 

نويسنده: مارگارت مايلز
مترجم: حسين شيخ‌الاسلامي




 

مذهب در برنامه هاي تخيلي ساعات پربيننده تلويزيون
 

در كنفرانس سال 1995 با موضوع مذهب و ساعات پر بيننده تلويزيون درباره دو ايراد معاصر وارد بر تلويزيون و بازنمايي مذهب در آن، بحث شد. نخست آن‌كه تعدد پخش برنامه هاي تخيلي(1) تلويزيون تأثيري بر التزام به مذهب در ميان آمريكاييان ندارد. ايراد ديگر آن بود كه مذهب (به طور خاص مسيحيت) اغلب به صورت منفي يا جنبه خطرناك فرهنگ آمريكايي و يا در بهترين حالت، به عنوان سياستي تعارض‌طلب(2) معرفي مي شود كه براي اعتمادِ موجود در فضاي عادلانه گفتمان مدني، تهديدي دائمي است. برنامه‌هاي ساعات پربيننده ملزمند كه مذهب را به عنوان چيزي كه به شكلي اجتناب‌ناپذير تعارض‌طلب، خودمحور و تهديدكننده منافع عمومي ملتي تكثرگراست، نشان دهند.(3) من اين ايرادات را بررسي مي‌كنم و به يك اندازه مي‌كوشم كه ياري‌گر بودن هر يك از آن‌ها و بي‌كفايتي نهايي آن‌ها براي انجام يك انتقاد فرهنگي را نشان دهم. پس از بحث درباره ديدگاه خودم درباره تحليل رسانه‌ها و بررسي آن‌كه چرا با اين ايرادات موافق نيستم، به موضوعات اصلي درباره نقش رسانه ها در بازنمايي مذهب توجه خواهم كرد. سپس پيشنهاداتي براي اصلاح نقش برنامه هاي ساعات پربيننده تلويزيون در تصور عمومي نسبت به مذهب در آمريكا خواهم داشت.
مي‌پذيرم كه اين خطر وجود دارد كه يك آكادميسين به نظر برسم- كه در واقع هستم- به هر حال دوست دارم با اين بحث كار خود را آغاز كنم كه هر نقد واقعي درباره ارتباط رسانه با موضوع مذهب به استفاده گزينشي از تئوري‌هاي انتقادي احتياج دارد. تئوري‌هاي ماركسيستي، روان‌كاوانه، فمينيستي، مطالعات فرهنگي، نقد ايدئولوژي، زمينه گرا،(4) تئوري بازنمايي؛ هر كدام از آن‌ها مي‌توانند در نقد ارتباطات رسانه اي خاص مفيد باشند. هر چند اساسا به نظر مي‌رسد تئوري‌هاي انتقادي هميشه در اقدامات عملي درباره برنامه‌سازي تلويزيوني فراموش مي‌شوند، آن‌ها در كمك كردن به افراد براي درك و تاويل رويدادها و پديده‌ها مفيد به نظر مي‌رسند.(5) هم‌چنين هر كس تئوري‌هاي خود را دارد؛ انتظارات و مفروضات ما، ما را به سوي توجه كردن يا بي‌تفاوت گذشتن از كنار پديده ها هدايت مي‌كند ولي اكثر ما، در بيشتر مواقع، نسبت به تئوري‌هاي خود بي اعتنا هستيم و آن‌ها را محك نمي‌زنيم.
ما به رويكردهاي تئوريك مشكوك هستيم؛ زيرا همواره ديده ايم كه اين تئوري‌ها چگونه هواداران شان را محدود و اسير مي‌كنند و آن‌ها در ديدن چيزهايي كه تئوري مستقيما بر آن متمركز نشده است تا چه حد ناتوانند. در واقع توانايي تئوري‌ها در تسلط بر نگرش دقيقا همان چيزي است كه باعث مي شود بگوييم تئوري‌ها بايد منتقدانه و در تعامل با يكديگر استفاده شوند. هر تئوري بخشي از واقعيت اجتماعي را تصوير مي‌كند ولي زماني كه به نقاط كور خود مي‌رسد، بايد كنار گذاشته شود. تئوري‌ها در بهترين حالت بايد، همان طور كه ميشل فوكو درباره تئوري‌هاي خودش پيشنهاد كرد، جعبه ابزارهايي در دست افراد باشند.
تئوري تعيين مي‌كند كه يك ناظر زماني كه يك محصول فرهنگي را ارزيابي مي‌كند، چه چيزي را بايد پيش فرض بگيرد. بنابراين حقانيت اين پيش‌فرض‌ها را نيز مي‌توان مانند نتايج منتقد ارزيابي كرد. تنها با استفاده از بيان روشن و آزمايش تئوري‌هاي انتقادي مي‌توانيم از نگرش‌هاي اثبات‌گرا نسبت به متن تلويزيون رهايي يابيم. نگرش اثبات‌گرا به بخش‌ها يا اپيزودهاي موجود در محصولات فرهنگي به عنوان مدركي كه موضوعاتي مانند دين در آن‌ها بازنمايي شده استناد مي‌كند و پيچيدگي رسانه، تأثير(6) فرهنگي و سازوكار اقتصادي- كه طي آن‌ها معناي چيزهايي كه بازنمايي مي شوند شكل مي‌گيرند- را فراموش مي‌كند. از طرفي تحليل اثبات‌گرايانه، انكار مي‌كند كه اين تحليل جهت دار است تا در موضوع تحليل مداخله كند و آن را تغيير دهد.(7) به بيان كوتاه نقدي پيچيده تر لازم است كه با اين نگاه متداول، مبهم و غلط كه فيلم‌ها و تلويزيون تصاويري مثبت يا منفي از مردم يا نهادهاي خاص توليد مي‌كنند، مقابله كند.
براي بررسي دقيق سازوكار اقتصادي‌اي كه پيرامون بعضي تصورات خاص وجود دارد، ما به تحليل ماركسيستي روي مي‌آوريم. آيا آژانس‌هاي تبليغاتي حرف آخر را در محتواي برنامه‌هاي تخيلي ساعات پربيننده تلويزيون مي زنند؟ يا مديران اجرايي استوديوها اين قدرت را دارند كه تعيين كنند آمريكايي‌ها چه چيز را بايد و چه چيز را نبايد ببينند؟ تحليل فمينيستي يا جنسيتي نيز براي توضيح دادن برداشت‌هايي كه درباره نقش جنسيت و انتظارات جنسيتي در ساخت برنامه هاي روايي وجود دارد، لازم است. يك تئوري درباره اين‌كه بازنمايي رسانه‌اي در فرهنگ آمريكايي چه كاركردي دارد، به ما كمك مي‌كند كه علاوه بر نقد اهداف سازندگان، اثرات بازنمايي‌هاي تلويزيون را هم بررسي كنيم. يك تئوري بازنمايي مناسب، براي نمونه، مي‌تواند خامي ادعاي آن مجري تلويزيوني را اثبات كند كه در يك ميزگرد ادعا مي‌كرد، نشان دادن تنها يك صحنه30 ثانيه‌اي از كافه‌هاي متعلق به هم‌جنس‌خواهان مرد گرچه تاييد ضمني هم‌جنس‌بازي نيست ولي دردسرساز نبودن وجود آن را نشان مي‌دهد.(8) در نهايت، تئوري فرهنگي زمينه گرا بايد به ما نشان دهد كه برنامه هاي تلويزيوني يا فيلم‌ها در چه لحظه تأثيرگذار فرهنگي شكل گرفته اند تا تصويرهاي تشديدكننده را كشف كند؛ تصاويري كه يك فرهنگ مقطعي را تشديد مي‌كنند و درون يك روايت به آن‌ها اجازه مي دهد كه بيرون از جايگاه اصلي شان هم طنين‌انداز شوند.(9) در اين نوشتار تلاش مي‌كنم تنها سودمندي همين تئوري‌هاي انتقادي را اثبات كنم.
من نگرش مطالعات فرهنگي را مانند لنزهاي انتقادي براي فهم رسانه به كار گرفته‌ام و رسانه را نه به عنوان وسيله اي براي جلوه دادن امور و سلطه و نه به عنوان حقه‌اي براي سرگرمي، بلكه به عنوان عرصه‌اي براي زير سوال بردن، نقد كردن، مخالفت ورزيدن و اصلاح معاني دريافته ام؛
منطقه مورد تخاصم كه در سطح فرهنگي، تضادهايي بنيادين با جامعه باز توليد مي‌كند.(10)
بحث بازنمايي مذهب در رسانه هم مانند بحث درباره هر موضوع ديگري، بايد به زمينه توجه كند و لحظه اجتماعي و فرهنگي كه در آن اتفاق مي‌افتد را فهم كند.

مذهب در ساعات پر بيننده به عنوان بازتاب جامعه آمريكايي
 

اولين ايراد درباره برنامه هاي تخيلي تلويزيون در ساعات پربيننده در بازنمايي مذهب بر اين پيش فرض استوار است كه برنامه سازي رسانه اي بايد شرايط جامعه و علايق افراد را كم و بيش از نظر كميت منعكس كند. درباره موضوع مذهب، انواع گوناگون مذهب موجود در جامعه آمريكا بايد در دفعات پخش متناسب و به نسبت تعداد افرادي كه به آن جذب شده اند، بازنمايي شود. در حالي كه صورت ساده‌شده اين فرض هم غير عملي و هم ماشيني شده است، به نظر من باز هم جوهر اصلي اين بينش نبايد گم شود. تئوري انعكاس روي اين موضوع تكيه مي‌كند كه سرگرمي رسانه اي، اگر بخواهد در بحث علايق و نگراني‌هاي معمول بخش بزرگي از جامعه آمريكا وارد شود و از آن فرار نكند بايد با دراماتيزه كردن اين علايق به آن‌ها هستي ببخشد و درباره آن‌ها برنامه ريزي كند. برنامه هاي رسانه اي تلويزيوني كه آمريكايي‌ها آن‌ها را مي‌بينند، تا جايي سودمند هستند كه بتوانند پرسش ابدي زندگي بشري را در سطح منطقه اي بررسي كنند؛ چگونه بايد زندگي كنيم؟(11)
اگر قرار باشد تئوري‌هاي بازتابي از اين دست تبديل به ملاكي براي بررسي بازنمايي مذهب در برنامه هاي تخيلي ساعات پربيننده شوند، آمريكايي‌ها بايد انتظار چه برنامه‌اي را داشته باشند؟
منتقدان برنامه‌هاي ساعات پربيننده اغلب بر لزوم افزايش قابل ملاحظه برنامه هاي مذهبي پروتستان‌هاي انجيلي و كاتوليك و رشد بيش از پيش برنامه هاي مسيحيان انجيلي در آمريكا اشاره مي‌كنند ولي آن‌ها چهره مذهبي آمريكايي‌ها را ناقص و بنابراين تحريف‌شده نشان مي‌دهند. مطالعات جمعيت شناختي درباره مذهب در آمريكا نشان مي‌دهد، مردم اين كشور نسبت به پيش مذهبي‌تر شده اند ولي تركيب‌بندي اين مذاهب تغيير كرده است. طبق مطالعات گسترده وابسته به مذهب در ايالات متحده، تنها 9% از آمريكايي‌ها اذعان داشته اند كه به هيچ ديني اعتقاد ندارند.(12)
ارقامي كه من به آن‌ها استناد كردم به صورت آماري تخمين‌زده شده اند؛ هيچ‌كس اين جمعيت را به صورت نظام‌مند نشمرده است. هر چند، تخمين‌هايي مانند اين ارقام، دو ويژگي مهم ديدگاه آمريكاييان به مذهب را آشكار مي‌كند. نخست اين‌كه اين ارقام به سرعت تغيير مي‌كنند و دوم اين‌كه تغييرات به سمت ايجاد تنوع بيشتر است. پلوراليسم ديني عامل مهمي است كه مي‌توان با آن ميزان بازتاب رسانه اي مورد قبول نمودهاي مذهبي در آمريكا را در تلاش‌هاي مختلف سنجيد. به آن معنا كه نمودهاي مذاهب اقليت در يك زمينه اجتماعي و مذهبي بي ثبات كه براي عده زيادي اضطراب‌آور و ناراحت‌كننده است، اتفاق مي‌افتد و در اين زمينه بازنمايي‌هاي رسانه اي هم مي‌توانند توجه ها را نسبت به گروه هاي مذهبي جلب كنند و هم درباره آن‌ها اطلاعاتي به دست دهند.
در درون خود مسيحيت- كه هنوز هم از لحاظ تعداد، به روشني نسبت به ديگر مذاهب در ايالات متحده برتري دارد- هم تنوع و تفاوت هاي رو به افزايشي وجود دارد. كتاب سال كليساهاي آمريكايي و كانادايي كه مداركش به نفع مسيحيت تنظيم مي شوند!!! به شكلي فروتنانه خود را تصوير فوري از فعاليت‌هاي مذهبي تا زماني كه سازمان‌هاي مذهبي در تغيير دائمي هستند، معرفي مي‌كند.(13) جريان مذهبي غالب يعني گروه هاي پروتستان كه عبارتند از كليساي اسقفي، كليساي انجيلي لوتري در آمريكا، كليساي پرزبيتري ايالات متحده، انجمن كليساهاي مسيح و انجمن كليساي متديست‌ها، از نظر كمي روندي نزولي دارند.(14) از طرف ديگر افزايش قابل توجهي در تعداد مومنين كليساي كاتوليك رُمي صورت گرفته است. مجمع باپتيست‌هاي جنوب، كليساي قديسان روز پسين(LDS) و انجمن‌هاي خدا و كليساي عيد خمسين(15) فرقه هاي بزرگ ايالات متحد شده اند. هم چنين تعداد زيادي از افراد هم زمان در بيش از يك كليسا حضور مي‌يابند. تعداد سفيدپوستان مسيحي در ايالات متحده نيز در حال افول است. دو فرقه آفريقايي- آمريكايي از نظر تعداد اعضا جزء هفت فرقه برتر هستند؛ مجمع ملي باپتيست‌ها و كليساي خداوند مسيح. از ميان 14 فرقه بزرگ آمريكا، 6 جايگاه را فرقه هاي آفريقايي-‌ آمريكايي به خود اختصاص داده اند. هم‌چنين سياه پوستان آمريكا نسبت به سفيدپوستان مذهبي‌ترند. با اضافه كردن ارقام عضويت سياه پوستان آمريكا در مذاهب عمومي و برآورد سياه پوستان آمريكايي كه در مذاهبي كه عمدتا سفيدپوستان در آن عضويت دارند، شركت مي‌كنند به اضافه يك ميليون سياه‌پوست مسلمان(16) تقريبا حدود 100% تمام جمعيت سياه پوستان آمريكا را سنجيده‌ايم.(17)
اگر تئوري بازتاب صرف نمودهاي مذهبي پذيرفته شود، لازم است كه رسانه چيزي شبيه به اين شكل مذهبي را به ما نشان دهد. هر چند حرف كارگزاران رسانه ها اين است كه نمي‌توان همه مردم را با بازنمايي رسانه از مذهب خشنود كرد، برنامه ريزي‌ها در جهت آن است كه هم كساني را كه به گروه هاي مذهبي مختلف تعلق دارند به وسيله آگاهي دادن از وجودشان حمايت كنند و هم آمريكايي‌ها را درباره تنوع گونه‌هاي مذهبي كه هم اكنون در ايالات متحده وجود دارد، آگاه كنند كه به نظر مي‌رسد مشكل شايع شده درباره كم توجهي به مذهب در ساعات پربيننده تلويزيون را اصلاح كند ولي آيا اين همان چيزي بود كه افراد شاكي از كم‌توجهي تلويزيون مي‌خواستند؟ و آيا اين تصوير دقيق مذاهب- كه از شبكه هاي تلويزيوني پخش مي‌شود – براي بازنمايي مذهب در آمريكا كافي است؟(18)
پيش از آن‌كه به اين بحث ها بپردازم بحث ديگري شايسته توجه است؛ اين ايراد كه ساعات پربيننده تلويزيون بازتاب‌دهنده جمعيت آمريكايي‌هاي وفادار به مذهب نيست. اين اتهام كه اطلاع رساني و ايجاد انگيزه براي انجام كارهاي مذهبي از برنامه‌هاي پربيننده تلويزيون، حذف شده است، به راحتي قابل اثبات نيست. مركز تحقيقات رسانه اي اسكندريه، در ويرجينيا، با بررسي دو هزار ساعت برنامه در ساعات پربيننده در سال 1993 نشان داد كه در 116 برنامه، مذهب ايفاي نقش كرده است.(19) در 1994 همان گروه با همان تحقيق مشاهده كردند 253 برنامه مذهبي در ميان برنامه هاي ساعات پربيننده وجود دارد؛ يعني بيش از دو برابر.(20) حتي تحليلات سطحي مركز تحقيق رسانه اي نيز دورنماي محافظه‌كارانه‌اي براي مذهب پيش‌بيني مي‌كند كه زاييده قضاوت هاي ماست.
تهيه برنامه هاي تلويزيوني به وضوح تحت‌تأثير نوسانات محافظه‌كارانه احوالات مردم قرار مي‌گيرد ولي زماني كه مسيحيان پروتستان مي‌گويند مي‌خواهند برنامه هاي خوشايند مذهبي در ساعات پربيننده را ببينند، منظورشان رفتارهاي مثبت يا دست‌كم خنثي در مسيحيت محافظه‌كارانه است كه آن‌ها مي‌خواهند ببينند. آن‌ها راغب نيستند كه توصيفات ليبرال از مسيحيت را ببينند؛ يا هيچ‌گاه نمي‌خواهند برنامه هايي را كه به بازنمايي گروه هاي مذهبي مختلفي كه امروزه در آمريكا رايج شده اند مي پردازند، افزايش يابند. به نظر مي‌رسد مسيحيان محافظه‌كار تصور مي‌كنند بحث‌هاي عميق تر و مذاكرات درباره ارزش‌ها- آن خوبي‌هاي زندگي روزمره كه انسان‌ها دوست دارند بتوانند آن‌ها را به صورت پيش‌فرض حفظ كنند- تنها با پذيرفتن رهنمودهاي مذهبي امكان پذير است. من يك پرسش كوتاه دارم: مسيحيان محافظه‌كار دوست دارند در رسانه سرگرم‌كننده چه ببينند؟
كميسيون فيلم و تلويزيون مسيحيان در سال 1994 به بهترين فيلم‌ها در دو بخش تصوير خانوادگي و مخاطبان بالغ جايزه مي‌دهد كه ارزش‌هاي مورد نظر آن‌ها را تقويت كند. در بخش خانواده، بهترين فيلم در راه خانه: سفر شگفت‌انگيز اثر كمپاني والت ديزني بود؛ فيلمي كه دو سگ و يك گربه نقش‌هاي اصلي را در آن داشتند. بهترين فيلم براي مخاطبان بالغ باقي‌مانده روز بود. عصر بي‌گناهي و هياهوي بسيار براي هيچ در رتبه‌هاي بعدي قرار گرفتند. كميسيون، خانم دات‌فاير را فيلمي غيرقابل قبول اعلام كرد؛ زيرا:
لباس زنانه پوشيدن مردان در كتاب تثنيه بخش 5: 22 نكوهش شده است.(21)
اگر كميسيون فيلم و تلويزيون مسيحيان دقيقا حقوق مسيحيان را بازنمايي مي‌كند، بايد گفت تاييدها يا تكذيب‌هاي اين كميسيون نشانگر ضعف شناخت نقش رسانه در زندگي عمومي شمال آمريكا است. كميسيون به جاي فيلم‌هايي كه به بازنمايي مشكلات جامعه مي‌پردازند به فيلم‌هاي مقبول، فيلم‌هايي كه در آن از ارتكاب به جرم اجتناب مي‌كنند، جايزه ميدهد. به بيان ديگر كميسيون به آن بخشي از صنعت فيلم سازي كمك مي‌كند كه شيوه‌هاي خاص زندگي آنان را بدل به سرگرمي كند و توانايي فيلم در بازنمايي تقابل ارزش‌ها براي بحث، توجه و مذاكره بر سر آن‌ها را فراموش مي‌كند. دومين ايراد وارد بر برنامه هاي ساعت پربيننده تلويزيون آن است كه اين برنامه‌ها مذهب را بسيار خطرناك و تهديدكننده زندگي و مصالح عمومي آمريكايي نشان مي‌دهند. به اعتقاد من، اين نظر در تشخيص اين مسئله با مشكل مواجه مي شود كه اين بازنمايي‌ها در لحظه موثر فرهنگي اتفاق مي‌افتند و همزاد همان چهره ترسناك غالبي است كه از مذهبي‌هاي افراطي، غيور و قشري در اخبار رسانه‌ها تصوير مي شود. اين اقليت نيمه ديوانه مذهبي واقعا وجود دارد و براي مصالح عمومي خطرناك است ولي اخيرا تلاش مي شود در اذهان عمومي به فراموشي سپرده شوند. جامعه اي كه هنوز جانستن(22) را فراموش نكرده و هنوز تصاوير خودسوزي دسته‌جمعي شاخه داووديان(23) را پيش چشم دارد، احتياج دارد كه از طريق رسانه برايش توضيح داده شود كه زماني كه رهبران قدرتمند و تماميت‌خواه مذهبي بدون هيچ انتقادي ستايش مي شوند، ممكن است چه خطراتي بروز كند. با توجه به اين لحظه موثر فرهنگي، بازنمايي مذهب به عنوان چيزي خطرناك غيرقابل فهم نيست. هر چند در اين لحظه، رسانه هم‌چنين مي‌تواند با ارائه تصويري از مذاهب مختلف به آمريكاي سكولار يادآوري كند كه مذهب يكه نيست و تصاويري ارائه كند كه افراد مذهبي را براي مسووليت‌پذيري اخلاقي در عرصه‌هاي خصوصي و عمومي آماده كند. اين مرا بر آن داشت تا از تصوير مذهب و انسان‌هاي مذهبي در ساعات پربيننده تلويزيون شكايت كنم.

بازنمايي مذهب يكّه در ساعات پربيننده تلويزيون
 

دو ايرادي كه بر بازنمايي تلويزيون از مذهب مي‌گيرند- و من بحث كردم كه وارد نيست- به نظر من قلب اختلاف كميسيون‌هاي مذاهب مختلف و تعهدات گفتمان عمومي سكولار ماست. ايراد من اين است كه تلاش براي برآورده كردن حقوق مسيحيان با افزايش نشان دادن مسيحيت محافظه‌كار در برنامه هاي رسانه اي سرگرم‌كننده نمي‌تواند به آمريكاييان در تشخيص پيچيدگي تعهدات مذهبي كمك كند و به آن‌ها كمك نمي‌كند كه تفاوت بين دورنماي مذاهب مختلف در ارتباط با مسئله مصالح عمومي را تشخيص دهند. در حقيقت، برچسب مسيحيت با حقوق مسيحيان هم معناست.
براي مسيحياني كه به طور تحت‌الفظي به معاني انجيل مصوب در عصر شاه جيمز معتقدند، سخت است كه با مسيحيان خرفتي حرف بزنند كه اين براهين را قبول ندارند و معتقدند متن انجيل در هر دوره‌اي به تفسير دقيق و ساختاري نيازمند است ولي اگر مسيحي بودن را تقيد به وظايف و وفاداري مذهبي سفت و سخت تلقي نكنيم، مسيحيان ليبرال اجازه مي يابند كه اين دين را در امور عمومي هم بدل به امري يكه كنند. برنامه هاي ساعات پربيننده تلويزيون به طور گسترده تقيد مسيحيان به مسيحيت محافظه كار و ضد فرهنگي را انعكاس مي‌دهند و از آن حمايت مي‌كنند.
مسيحيان ليبرال و گروه هاي مذهبي اقليت كه حقوق مذهبي را به طور خطرناكي با مسائلي سفت و سخت يكسان مي‌‌پندارند، بايد مواضع عقلاني‌تري را در اين مسائل اتخاذ كنند و به اين ترتيب تنوع نگرش‌هاي هماهنگ با اعتقادات و اعمال مسيحيت را نشان دهند. به نظر من، نكته مهم اين است كه دستور جلسه اي براي حوزه عمومي تنظيم شود كه در هسته اش اعمال تغييرات اجتماعي قرار داشته باشد و در مقابل كساني كه قصد تحليل، ناچيز شمردن و مخالفت را دارند حرفي براي گفتن داشته باشند. اين سيره مذهبي به طرزي دراماتيك در برابر سيره راه مستقيم و باريك قرار مي‌گيرد كه بر هواداري از تنظيمات خاصي از رفتارهاي مذهبي و جنسي تاكيد دارد. امروزه، مسيحيان محافظه‌كار نسبت به ليبرال‌ها تاكيد بيشتري بر ارزش‌هاي به اصطلاح والاي خانوادگي دارند. مسلما ديدن تنوع پيچيدگي اعمال مذهبي در ساعات پربيننده تلويزيون مفيد خواهد بود.
مذاهب ديگر غير از مسيحيت هم گونه هاي مختلف دارند. اسلام، كه به سرعت دارد به دومين دين محبوب در آمريكا تبديل مي شود، احتمالا پر دامنه ترين مثال از بازنمايي يكه مذهبي در رسانه‌هاي آمريكاست.(24) زماني كه مثال‌هاي بي شماري مي‌توان از سوءاستفاده از دنياي متنوع عقايد مذهبي انتخاب كرد، انتخاب مكرر مثال هايي از مسلمانان در دهه 1990 مشكوك است. مسلمانان در حال حاضر در رسانه‌هاي جمعي به صورت تروريست‌هاي متعصب و تماميت‌خواه نشان داده مي‌شوند. مثال هاي زيادي مي‌توان زد؛ من خودم را به يك نمونه محدود مي‌كنم. اخبار CBS كه براي اولين بار بمب‌گذاري در ساختمان فدرال اُكلاهما را گزارش كرد، خاورميانه‌اي‌ها را به عنوان مقصر معرفي نمود. مذهب آن‌ها به سرعت متهم شان كرد؛ كليپ‌ها نماز خواندن آن‌ها در كنگره را نشان مي‌دادند و تلويحا مي‌گفتند بمب‌گذاري در شهر اُكلاهما به كميسيون مذهبي مسلمانان مرتبط است. اين اتهام زني مذهبي و نژادي رسانه اي واقعا موثر است: خاورميانه‌اي‌ها در شهرهاي مختلف آمريكا آزار و شكنجه شدند.
من بحث را با پيشنهاد بعضي از جهت‌گيري‌هاي برنامه هاي پربيننده تلويزيون به پايان مي‌رسانم تا شايد بتواند نقش مذهب در آمريكا را تأثيرگذارتر بيان كند.
1. در بستر تغيير و افزايش تنوع تعهدات مذهبي در آمريكا، اطلاعات صحيح و هم‌دلانه درباره مذاهب اهميت زيادي دارد. با وجود كمبود مطالعات مربوط به بازنمايي مذاهب ديگر در مقايسه با مسيحيت، مشاهدات غير رسمي من نشان مي‌دهند كه مسيحيت محافظه‌كار بيشترين فضا را در برنامه هاي مذهبي ساعات پربيننده اشغال مي‌كنند. احتمالاً هر دو تاي اين امور به اين دليل پيش آمده‌اند كه مسيحيان دست راستي فعال‌ترين گروه مذهبي در ايراد اشكال به بازنمايي تلويزيون از مذهب هستند و نيز به اين دليل كه مسيحيان محافظه كار از نظر عددي بر پيروان ديگر مذاهب فزوني دارند. هر چند مسيحيان محافظه‌كار از ديگر مذاهب پرشمارترند ولي حقيقت آن است كه آمريكايي‌هاي زيادي اطلاعات مختصري درباره اعتقادات، اعمال، شيوه زندگي و ارزش‌هاي اديان ديگر دارند. بدون اطلاعات، تعصب و كليشه‌ها شكاف‌ها را به سادگي پر مي‌كنند؛ هم‌چنين اگر رسانه ها دقيق‌تر و آگاهانه تر درباره اعتقادات پيروان بودا، يهوديان، مسلمانان و اديان كم طرفدارتر صحبت كنند، مي‌توان در نقش مشاور از آن‌ها استفاده نمود.
2. برنامه هاي ساعات پربيننده مي‌توانند بازنمايي مردمي كه سعي مي‌كنند با ارزش‌هاي مذهبي زندگي كنند را افزايش داده و تنوع بخشند. اين برنامه ها نبايد روي جنبه‌هاي مذهبي زندگي افراد تمركز كنند، بلكه بايد اين شخصيت‌ها را به عنوان آمريكايي‌هايي كه مذهب هم در زندگي‌شان نقشي داشته، نشان دهند. يكي از توانايي‌هاي دائمي رسانه‌ها طبيعي نشان دادن رفتارهايي خاص با تصوير كردن آن‌ها به عنوان بخشي از زندگي عادي و روزمره است. رسانه اي كه در حال حاضر خشونت و رفتارهاي تخريبي و حاكي از بي‌مسوليتي را امري طبيعي و ناشي از سرشت انساني جلوه مي‌دهد بايد با بيان اين امر كه رفتارهاي مذهبي نيز سرچشمه هاي طبيعي در سرشت انسان دارند در جامعه آمريكايي نقش مثبت بازي كند.
3. به هر حال به نظر مي‌رسد كه مسيحيان دست راستي به صورت پيش‌فرض پذيرفته اند كه بحث و مذاكره درباره ارزش‌ها بايد در زمينه و بستر توصيف مذهب صورت گيرد، در جامعه اي كه مي‌پندارد مذهب بايد به صورت شخصي و خصوصي در نظر گرفته شود ولي در حوزه عمومي بايد تعهدي به ايده هاي سكولار وجود داشته باشد، تشخيص اين‌كه تعارض ارزشي تنها در پس‌زمينه و بستر مذهب اتفاق نمي‌افتد، بسيار مهم است. مذهب در جوامعي كه تجانسي مذهبي دارند حدود تعريف شده اي دارد و مردم را به پذيرش ارزش‌هاي مشترك مجبور و يا تشويق مي‌كند ولي جامعه آمريكا ديگر نمي‌تواند از نظر مذهبي متجانس فرض شود. براي تعداد زيادي از آمريكايي‌ها حوزه عمومي سكولار تضمين‌كننده بحث فارغ از محدوديت‌ها در اين حوزه است.(25) بنابراين مهم است كه رويارويي‌هاي ارزش‌ها، مدام در خارج از فضاي حفاظت شده مذهب تصوير شود كه اين همان كاري است كه برنامه هاي تخيلي ساعات پربيننده تلويزيون انجام مي‌دهند.
4. در نهايت اين‌كه نمي‌توان براي آموزش آمريكايي‌ها در مهارت نگاه انتقادي جايگزيني پيدا كرد. هر چند گزاره هاي آكادميك تئوري‌هاي انتقادي احتمالباً براي همگان قابل فهم نيستند ولي نگاه انتقادي چيزي سري و پيچيده نيست. يك بچه چهارساله هم مي‌تواند اين مفهوم را درك كند كه روايت‌هاي يك برنامه تلويزيون با فيلم را فردي خلق كرده است و مي‌توانسته چيز ديگري در ذهن خود تجسم كند. بچه اي با سن بالاتر، به راحتي مي‌تواند منظر خاص نژادي، طبقاتي و جنسيتي‌اي را كه برنامه اي از سوي آن تهيه شده، تميز دهد و ارتباط ميان بخش‌هاي مختلف تبليغات درون برنامه با خود آن را مورد پرسش قرار دهد؛ زيرا همان طور كه رولان بارت در جايي گفته بود، مخاطب، پيام فرهنگي را نيز هم زمان با كسب لذت مي‌گيرد، تحليل لذت تماشاي افراد هم مي‌تواند نقطه آغازين تحليل فرهنگ باشد. كودكان همواره مي‌خواهند هر چه بازيگوشانه تر و بيشتر از بزرگ ترها درباره چيزهاي سرگرم‌كننده فكر كنند، بزرگ‌ترهايي كه غالبا ادعا مي‌كنند كه يك برنامه مفرح را نبايد تحليل خراب كرد و با سرگرمي بيشتر همان طور كه هست و به عنوان بخشي از امور جاري زندگي‌شان برخورد مي‌كنند و نمي‌خواهند به اين مسئله فكر كنند كه آن‌ها در واقع در برابر فراگيري نحوه التذاذ از تحليل‌هاي انتقادي بيش از كودكان از خود مقاومت نشان مي‌دهند. هم‌چنين از آن‌جا كه رسانه در حال حاضر يكي از مهم‌ترين اركان طبقه تن آساي آمريكايي است، دانش و سواد رسانه اي بايد در نهادهاي آموزش عمومي آموخته شود. براي مردمي كه به دامن زدن به تحليل‌هاي انتقادي در باب رسانه علاقه‌مندند، ساختن برنامه هاي تخيلي براي ساعات پربيننده تلويزيون، مي‌تواند فرصتي باشد براي تمرين در خصوص يافتن پاسخي پيشنهادي به اين پرسش ذاتاً مذهبي باشد كه ما چگونه بايد زندگي كنيم؟
براي تسهيل راه‌حل اين پرسش، بايد گفت كه‌ آن دسته از درام‌ها و نمايش‌هاي تلويزيوني كه شخصيت‌هاي گوناگون را در موقعيت هاي پيچيده تصوير مي‌كنند و با تعهدات ارزشي و مذهبي متنوعي سر و كار دارند، منابعي هستند غني‌تر از آن نمايش‌هايي كه وجوه ساده ويژگي‌هاي پذيرفته‌شده مذهبي و دو راهي‌هاي ساده را نشان مي‌دهند. توليد اين نمايش‌هاي پيچيده، دشوارتر است، احتمال حمله از سوي مسيحيت دست راستي به آن‌ها بيشتر است و حتي احتمالا امكان جذب آگهي نيز براي آن‌ها كمتر است. كارگزاران رسانه‌اي كه ترجيح مي‌دهند كه گروه هاي هر چه كم شمارتر مردم را مورد حمله قرار دهند، قابل درك هستند ولي به هر حال اين موضعي است كه براي خلق نمايش كمي سخيف به نظر مي‌رسد. برنامه هاي تخيلي ساعات پربيننده تلويزيون به شرطي به مذهب خدمتي شايان مي‌كنند كه به دور از واهمه تخطئه، مذهب در آمريكا را در عين تنوع و پيچيدگي‌اش به تصوير بكشد و مانند جنبه‌هاي ديگر زندگي در ايالات متحده پايان قرن بيستم، همواره خود را بازآزمايي امور ملزم كند.
اين مقاله از كتاب دين و عصر تلويزيون پربيننده Television Religion And Prime Time)، گردآوري شده توسط مايكل سومان(Michael Suman)، برداشت و ترجمه شده است.

پي نوشت:
 

1. fiction: اين كلمه در واقع به هر ژانر فرهنگي و هنري كه بر پايه واقعياتِ مستند تنظيم نشده باشد، اطلاق مي شود و به عبارت بهتر در برابر factual، به كار مي رود. (م.)
2. Partisan politics
3. Jeffery L. sheler, "Spiritual America," U. S. News and World Report, April 4, 1994, p.49
4. Contextualist: نظرياتي كه تنها به متنِ (text) رويداد بسنده نكرده و زمينه (context) را نيز در نظر مي‌گيرند. (م.)
5. Douglas Kellner, Mwdia Culture: Cultural Studies ldentity, and Politics between the Modern and the Postmodern (New York: Routledge, 1995), p. 24.
6. Moment: لحظه تعيين‌كننده و غالباً آغازين. در اين‌جا به فراخور معنا چنين ترجمه شده است. (م.)
7. Ben Agger, Cultural Studies as Critical Theory (Washington, D.C: Falmer Press, 1992), p.135.
8. بازنمايي اقليت‌هاي جنسي، ديني و قومي در رسانه ها مي‌خواهد اقليت‌ها را در مقايسه با جريان اصلي جامعه درك كند. دليلي ندارد مردم نمودهاي گروه‌هاي خود را در گفتمان واقعيت ساز رسانه‌ها مشاهده كنند ولي اين نمودها به آن‌ها اعتبار مي‌دهد. به نظر من، اين يكي از دلايلي است كه برنامه هاي تخيلي ساعات پربيننده بايد گستره شمول بيشتري از جامعه متكثر ما را در بازنمايي‌هاي خود نشان دهند. از سوي ديگر، كساني كه به بازنمايي اقليت‌هاي ناشي از تمايلات ديگرگون جنسي اعتراض دارند نيز از همين استدلال استفاده مي‌كنند؛ زيرا قدرت اعتباردهنده رسانه را درك كرده‌اند.
9. اصطلاح تصويرهاي تشديدكننده را از كلنر (Media Culture, P.107) گرفته‌ام. يكي از نمونه هاي اين تصاوير تشديدكننده، فيلم تلما و لوييز- ساخته ريدلي اسكات- است. در پايان‌بندي اين فيلم، نمايش زناني كه دست به اعمال غير قانوني زده اند و در محاصره تعداد زيادي ماشين پليس (بازنماياننده فرهنگ پدر سالار) به سوي گراند كانيون برده مي شوند، حكمي عليه اين گونه زنان است ولي در جريان فيلم، صحنه اي كه لوييز به سوي كاميون حمل بنزيني كه راننده آن رفتار و واژگان قبيحي دارد شليك مي‌كند، براي ميليون ها زن آمريكايي كه همواره مكررا از آزارهاي جنسي هر روزه در حوزه عمومي رنج مي‌برند، تصوير تشديدكننده اي است. زناني كه اين فيلم را دوست دارند، آن را به خاطر پايان بندي‌اش نمي پسندند بلكه آن را به خاطر تصاويري از آزادي زنان قانون‌شكن دوست دارند.
10. Kellner, Media Culture, P. 101-102
11. مارتا نوسبام ريشه هاي اين پرسش را در سرگرمي‌هاي عمومي يونان باستان مي‌يابد؛ نك به كتاب:Love s Knowledge (New York: Oxford University Press, 1990), p.4 and passim
12. Sheler, "Spiritual America," p.50
13. Kenneth B. Bedell, Yearbook of America and Canadian Churches (Nashvill, TN: Abingdon Press, 1994), "Introduction."
14. Bedell, Yearbook, p.12
15. امروزه معتقدين به اين كليسا در ايران خود را پنتي‌كاست (Pentecostal) مي‌نامند. اين معادل، تبعيت از معدل‌گذاري كهن‌تر است. (م.)
16. آمار مربوط به دهه نود هستند و اكنون جمعيت مسلمانان سياه پوست بيشتر است. (م.)
17. Bedell, Yearbook, "Introduction."
18. من فرض كرده ام كه ميزان قابل قبول تعادل در به تصوير كشيدن مذاهب گوناگون در يك برنامه، غير قابل حصول است. اين ميزان و ملاك هم‌چنين به شكل تأثيرگذاري مانع مي‌شود كه حتي يك مذهب به شكل عميق و پيچيده بازنمايي شود.
19. هم‌چنين در تخمين‌هاي اين سازمان محافظه‌كار، در 1994، برنامه هايي كه توصيفاتي دوستانه از مذهب داشته اند از حيث عددي دو برابر توصيفات منفي شده اند؛ برعكس سال 1993. "Faith in a Box, 1994" p.1
20. مطابق آمارهاي مركز تحقيقات رسانه اي اسكندريه در ويرجينيا، 42.2% از بازنمايي‌هاي مذهب، منفي است، 30.2% خنثي و در 27.6% بازنمايي مثبتي از مذهب اتفاق افتاده است. به هر حال شاخص‌هاي منفي، خنثي و مثبت (كه نمي‌دانيم چه كسي آن‌ها را تنظيم كرده است) معياري براي ارزشگذاري به دست نمي‌دهند و به همين دليل در چنين تحقيقاتي تنها منظر عامي را كه پيش فرض گرفته شده پنهان مي شود.
21. "The Envelope, Please." The New York Times, March 12. 1994 Religious News Service reports that 72%, of the top 25 box office movies were "acceptable" to the Christian Film and Television Commission headed by Ted Baehr.
22. فرقه‌اي متعصب و نيمه مذهبي در شمال گويانا كه كشتار و خودكشي دسته‌جمعي آن‌ها در آمريكا بدل به خاطره اي دوران ساز شده است. (م.)
23. يكي از فرقه‌هاي پروتستان آمريكا كه در ميانه سده ي بيستم اعلام وجود كرد و هنوز به فعاليت‌هاي خود ادامه مي‌دهد. سخن نويسنده به ماجراي مرگ مشكوك 82 نفر از پيروان اين فرقه در سال 1993 اشاره دارد. (م.)
24. See Kellner s Chapter 6, "Reading the Gulf War: Production/Text/Reception," in Media Culture.
25. براي بحثي در باب اين‌كه تلويزيون آينه اي براي واقعيت نيست و اين‌كه مذهب در حوزه خصوصي بهتر درك شده و اعمال مي شود، بنگريد به:Michael Suman, "Do We Really Need More Religion on Fiction Television?" (Chapter .11 in this Volume)
ترس سومان از اين است كه افشاي عمومي مذهب مي‌تواند ناگهان به تجديد حيات عدم مماشات و تعصبي منجر شود كه قانون اساسي با جدا كردن دين از قدرت دولتي مي‌كوشيد مانع آن شود. به هر صورت پيش‌فرض بحث او اين است كه اگر اديان بيشتري در تلويزيون تصوير شوند، صدايي كه با توجه به وضعيت مذهب در حوزه عمومي از همه بلندتر است- مسيحيت دست راستي- بر حوزه پخش برنامه‌هاي عمومي استيلا خواهد يافت. اگر به جاي تأييد تسلط مسيحيت محافظه‌كار هدف بحث معرفي تنوع گزينه هاي مذهبي موجود و قابل اتتخاب مي‌بود، اين نتيجه دست نمي‌آمد.
 

منبع:انديشه حوزه- ش 42